در مستند «زیبایی نامرئی» که به زیبایی ویرایش شده است، در مورد بتان هاردیسون، یک فرد خارجی مد، که نقشش در صنعت او، از اواخر دهه 60 شروع شد و تا به امروز ادامه یافت، شخصاً و به شکل بازیگوشانه ای قابل توجه بوده است، زیبایی های زیادی وجود دارد. از نظر فرهنگی تغییر کند
این پنج دهه – دهه آنها و صنعت – توسط کارگردانان مشترک هاردیسون و فردریک چنگ، با استفاده از ذخیرهای از عکسهای شخصی، انبوهی از تصاویر آرشیوی، کلیپها و مصاحبهها که از طریق اشتراکگذاری خاطرات و بینشهای هاردیسون به هم پیوند خوردهاند، به طرز ماهرانهای با هم ترکیب شدهاند. این فیلم همچنین توسط یک موسیقی پیانوی ظریف و گاه با خلق و خوی با حسن نیت از مارک آنتونی توماس، با برخی از انتخابهای موسیقایی سرزنده دیگر که با انرژی اواخر دهه 60 «سیاه زیباست» و مد سریع است، لنگر میخورد. دهه 70
همانطور که تغییراتی در دیدگاه صنعت مد در مورد مدل های رنگی رخ داد، هاردیسون به عنوان یک شرکت کننده در آنجا حضور داشت، اما اغلب به عنوان یک کاتالیزور. او یکی از مدل های فشن شوی افسانه ای “نبرد ورسای” در سال 1973 بود. او اولین زن سیاه پوستی بود که آژانس مدلینگ خود را در سال 1984 افتتاح کرد. دو سال بعد، او به همراه دوست و سوپرمدلش ایمان، مدلها را جمعآوری کرد تا به عنوان ائتلاف Black Girls متحد شوند.
تصاویر ایمان، نائومی کمبل، ورونیکا وب، روشومبا ویلیامز، تایرا بنکس و هاردیسون در کنار مارک گرین، کمیسر فرهنگی شهر نیویورک، در حالی که در سال 1992 در کنفرانس مطبوعاتی درباره فقدان یا نمایندگی در تبلیغات مد برگزار کردند، تنها یکی از لحظات پاک نشدنی فیلم است. . این امر با نمایش سیاه و سفید غنی بیشتر می شود. سازندگان فیلم کاری مشابه را با جلسه ای که هاردیسون تقریباً دو دهه بعد برگزار کرد، انجام دادند، زمانی که داده ها نشان داد که طراحان و مشتریان آنها به طور کامل مدل های رنگی را رد می کنند.
سبک بصری فیلم نباید تعجب آور باشد. (Mia Cioffi Henry و Tcheng کارگردانی فیلمبرداری را بر عهده دارند.) اما بر اساس یک رویکرد پیچیده که موهبت های یک کارگردان هنری تجاری را با هوش کاوشگر یک مستندساز پیچیده در هم می آمیزد، به زیبایی از شخصی به حرفه ای جریان می یابد و بارها و بارها برمی گردد. انگار میخواهد یکی از برجستهترین نکات مستند را استدلال کند: تغییر سیستمی مستلزم کنشگری بیپایان، هوشیاری و سخاوت روحی است. هاردیسون در پایان فیلم می گوید: «فعالیت باید فعال بماند.
این اولین رودوی چنگ نیست: او «دیور و من»، «هالستون» و «دیانا وریلند: چشم باید دید» را کارگردانی کرد. اما این همکاری با هاردیسون باعث میشود که تعامل بین امر شخصی و فرهنگی چیزی باشد که گاهی اوقات میتوان آن را متقاطع توصیف کرد. تعیین کننده است، اگر از قضا نسبت به دیگران بازیگوش باشد.
فایل های ضبط شده برخی از مکالمات تلفنی فیلمسازان درج شده است. بهترین و خنده دارترین ممکن است گزیده ای باشد که حدود پنج دقیقه بعد از فیلم ظاهر می شود، وقتی هاردیسون می پرسد: “آغاز فیلم را چگونه می بینی؟”
یکی دیگر از چشمکهای هوشمندانهای دیگر از بازیگر کادیم هاردیسون میآید: «برای اولین بار با بتان ملاقات کردم…» او قبل از صحبت درباره احساسات عاشقانه و پیچیدهاش نسبت به مادر پویا خود شروع میکند. هاردیسون – که نوع خود را با بازی در نقش دواین دانشجوی سیاه پوست در کمدی کمدی “دنیای متفاوت” در اواخر دهه 1980 ساخته است – چندین ظاهر روشنگر و تاثیرگذار دیگر را در این مستند انجام می دهد.
فران لیبوویتز (Fran Liebowitz) بانوی فرهنگ نیویورکی که به صحنه مهمانی دهه 1970 فکر می کند، خاطرنشان می کند که هاردیسون به دلیل داشتن یک فرزند متفاوت بود. او باید بزرگ می شد این بدان معنا نیست که او در آن سالهای اولیه همیشه در کنار پسرش بود، فیلم به وضوح نشان میدهد. و فیلمسازان تصمیمات تدوین هوشمندانهای میگیرند که به تماشاگران اجازه میدهد سؤالات خود را بپرسند و شاید در مورد قهرمان تحسینبرانگیز مستند محتاط باشند. «زیبایی نامرئی» به ما این امکان را میدهد که او را بهعنوان کوازاری ببینیم که باقی میماند، و همچنین بهعنوان انسانی که هنوز راه او را طی میکند، با گذشتهاش حساب میکند و میراث او را تأمل میکند.
لیبوویتز در فیلمی پر از مصاحبهشوندگان و بازیگران جذاب ظاهر میشود. ایمان و نائومی کمپبل و همچنین جیمز اسکالی، مدیر بازیگران مد، برجسته هستند. عکاس بروس وبر در مورد اینکه چگونه برای اولین بار تایسون بکفورد را در یک داستان منشأ جذاب دید، صحبت می کند، تا حدی به این دلیل که وبر از آن برای تمجید از خود استفاده نمی کند. بکفورد، اولین سوپر مدل مرد سیاهپوست، چهره پولو رالف لورن شد. طراحان سیاهپوست جوانی که دیر وارد فیلم میشوند، نگاهی اجمالی به آموزش و اهمیت هاردیسون به نسل جدید میدهند.
جذابترین بخش فیلم شاید تماشای این زن اکشن باشد که در حین نوشتن خاطراتش تا حدودی درگیر میشود. شکار و نوک زدن او روی آیپد تبدیل به مضمونی بصری میشود که هرگز قدیمی نمیشود.
شاید اخترشناس هاردیسون این را به بهترین نحو گفته است. هاردیسون (اتفاقاً یک ترازو) میگوید که وقتی از کندی و چالشهای نوشتن شکایت کرد، اخترشناس به او گفت که به یاد داشته باشد که او از بسیاری از افراد حمایت کرده است و گفتن داستان او به همان سادگی مانند گفتن داستان خودت است. مستند از روح این توصیه پیروی می کند، این بدان معنا نیست که ما چیزهای زیادی در مورد تربیت هاردیسون نمی آموزیم.
در شروع «زیبایی نامرئی»، هاردیسون اعتراف می کند که در کودکی دختر پدری بوده است. مادرش سرزنده بود، اما پدرش «روشنفکر» بود. او در زمان آشنایی پدر و مادرش در نیروهای مسلح بود و بعد به امامت رسید. وقتی 12 ساله بود با او نقل مکان کرد. او میگوید: «این یک تربیت سختگیرانه بود. یکی از عکس ها مردی خوش تیپ را نشان می دهد که با عمامه ای بر سر و ظاهری ترسناک به بیرون خیره شده است. اما در 18 سالگی، او علیه قوانین او شورش کرد. او همچنین با همسر آینده اش دونالد مک فادن آشنا شده بود. یک روز پدرش وسایل او را به مادر و مادربزرگش پس داد.
او میگوید: «پدرم منصرف شد. من از این بابت ناراحت بودم زیرا پدرم ارزش تحسین را داشت، اما میدانستم که نمیتوانم هر دو را داشته باشم، نه آزادی و نه نظر خوب او.» او آزادی را انتخاب کرد. این جدایی نمی توانست آسان باشد. اما این تصمیم مطمئناً اثر خود را بر روی این زن گذاشت، که بعداً خود را در تقابل با یک صنعت سرسخت، عقبگرد و حتی مغرضانه یافت.
«زیبایی نامرئی» احتمالاً شما را گرسنه کتاب هاردیسون خواهد کرد. اما در یک چرخش، ممکن است بپرسیم: آیا میتواند به خوبی فیلم باشد؟